جدول جو
جدول جو

معنی مهر جان - جستجوی لغت در جدول جو

مهر جان
پارسی تازی گشته مهرگان جشن مهرگان، جشن: در تازی مهرجان به هر جشنی گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صَ / صِ نِ شَ تَ)
ممهور ساختن. مهر کردن
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ)
شهری است که مابین آن شهر و شیراز شصت فرسنگ راه است و آنرا عوام اره غان خوانند با غین نقطه دار. (برهان). رجوع به ارجان، ارگان و ارغان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مهرگان. شانزدهم مهرماه. (بحر الجواهر). مهرگان و آن شانزدهم ماه مهر باشد. (مهذب الاسماء). نزد ایرانیان، چون نام روز و نام ماه یکی می شده است آن روز جشن می بوده است چنانکه تیرروز (سیزدهم) از تیرماه جشن تیرگان بوده است و بهمن روز (دوم) از بهمن ماه بهمنگان و روز مهر (شانزدهم) از ماه مهر مهرگان:
خجسته مهرجان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او به کام دل به هرچت گر.
دقیقی.
فرمود تا آن روز را جشنی سازند و مهرجان آن روز ساختند و پس آیین گشت که هر سال آن روز مهرجان میداشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 36). پس انوشروان اورا گفت مهرجان نزدیک آمده ست... و انوشروان با لشکر خویش قاعده نهاده بود که روز مهرجان خوانی عظیم خواهم نهاد... و فرستاد تا روز مهرجان را آن جماعت را بگیرند... و چون مهرجان درآمد فرمود تا بر شط دجله خوانی عظیم نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 90). پس آن را (مشاهره را) وضع کردند و بر اهل بازار نهادند هدیۀ نوروز و مهرجان نام کردند و مهرجان روزی است در ایام خریف. (تاریخ قم ص 165)، مهرگان. وقت خزان. تیرماه. پائیز. مهرگان یعنی تیرماه. (دهار). رجوع به مهرگان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ جِ)
نام قدیم اسفراین است. اسفراین. (دمشقی) ، نام قریه ای به اسپراین از بناهای قباد فیروز پدر انوشیروان. قریه ای است در اسفراین. (انجمن آرا) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخت جان. سختی کش
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از قرای مرو است و منسوب به آن مهریجانی. (از معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
کسی که دارای مهر است، کسی که در در بارهای قدیم سمت مهرداری داشته (صفویه)، توضیح در عهد صفویان مهردار یا وزیر مهر همیشه در مجلس شاه نزدیک وی می نشسته است. مهر داران شاه سه تن بوده اند: یکی مقرب الخالقان مهر دار مهر همایون یا وزیر مهر دیگری مهر دار مهر شرف نفاذ و این دو هر یک قسمتی از نامه ها و فرمانهای شاهی را مهر میکرده و برخی از احکام را نیز بهر دو مهر میرسانیده اند. سومی مهر دار قشون که فقط احکام مربوط بسرداران و سپاهیان و مسایل جنگی را مهر میکرد: (او را مهر دار کرد که همه وقت در پیش نظر نشسته بشرف مکالمه و همزانی مشرف باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر دهان
تصویر مهر دهان
روزه دار صایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرجان
تصویر مهرجان
جشن مهرگان، جشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن جان
تصویر آهن جان
سخت جان، سخت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
مهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر دهان
تصویر مهر دهان
((مُ. دَ))
روزه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
((~. زَ دَ))
نشان کردن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
لختمٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
tamponner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
도장을 찍다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
مہر لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
ประทับตรา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
kupiga muhuri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
להחתים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
捺印する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
盖章
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
মুদ্রাঙ্কন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
damgalamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
menandatangani
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
मोहर लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
timbrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
stempeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
stempelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
ставити штамп
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
ставить штамп
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
stemplować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
carimbar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهر زدن
تصویر مهر زدن
sellar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی